در وادی مجنون
شاید بگویند مجنونم و این جنون از سر عشق و عاشقی است ؛
اما هیچ کس نتوانست فهمیدن که معشوقم کیست؟
شاید بگویند در این سرای بی کسی عشق به چه دردت می خورد؟
اما می گویم این دل همچین بی کس هم نیست...!
و دوباره می میرم و آنگاه زنده می شوم و جواب میدهم!
نامت چیست ؟ عشقت کیست ؟ در کدام وادی می زیستی و کدام الاهه را می پرستیدی ؟
و هزاران سوال دیگر که احیاناً بی جواب می ماند!
آنگاه دوزخ است همنشینم و خانه ای که معشوقم نباشد دوزخ است ...
آتش این دوزخ،آتش نیست! صد بار سخت تر و سوزانده تر است ؛ زیرا که شعله ای از آتش عشق است ؟
و تو را می بینم ؟ نمی دانم...
اگر دیده به رویت بگشایم و جوابم ندهی ، دوزخ به رویم سخت تر می شود.
بس است دگر چه بگویم از این دل بی سامان و این نفسی که حتی روی دیدن معشوق ندارد؟
امیر عباس فرهادی متخلص به (امید.فـ)